به نام خدا

دريافت فايل ضميمه

خب، ظاهراً تصميم گرفتيد تا اين فايل را دريافت كنيد. از اين بابت خوشحالم، از اين‌كه آن را شايسته دريافت دانستيد. تنها يك گام ديگر تا دريافت فايل باقي مانده است و آن بيان ديدگاه شماست؛ من بسيار كنجكاوم كه بدانم چه چيزي در توضيحات اين فايل توجه شما را جلب نموده است و به اين تصميم شما منتهي گشته. يعني در يك كلام: چرا مي‌خواهيد اين فايل را دانلود بفرماييد؟
بزرگواري كرده و به زبان شيواي فارسي، چند كلمه‌اي در اين باره برايم بنويسيد. بدانيد كه حتماً اين توضيح شما حقير را ياري مي‌كند كه در فعاليت‌هاي آينده دقّت بيشتري كرده، بهتر و مؤثّرتر عمل نمايم.
پيشاپيش از وقتي كه مبذول مي‌فرماييد سپاسگزارم!

آخرين جلسه براي نهايي‌سازي سايت مركز

خواسته‌هاي نهايي كارفرما در قالب هفت بند ذكر شده است. صورت جلسه نهايي‌سازي طراحي سايت مركز است كه بنده به دليل اهميت شخصاً تنظيم كردم.
افتضاح بود، مايه شرمندگي. از آن حوادثي كه هرگز از خاطرات كاري و سوابق شغلي‌ام پاك نخواهد شد. طرحي داده بودم چند سال قبل‌تر. تصويب كردند و سه سال تلاش كردند كه بشود و نشد. حالا گفتند خودت زحمت بكش، از تحصيل كم گذاشتم و آمدم به كار اجرايي كه بلكه بشود. بعد از شش‌ماه تازه پول را سازمان تقبّل كرد، يعني تصويب بودجه ۱۹ ميليون توماني. شش‌ماه هم برنامه‌نويسان زحمت و كار، گفتند ۲۵ بهمن افتتاحيه. به مديران نشان داده‌ايم كه تأييد نهايي را بگيريم، ديديم چه شود!؟ حكايتي بازنگفتني! آقا رو كرد به برنامه‌نويس: «چرا عضويت اين‌طوري است؟» رنگ برنامه‌نويس پريده، رو كرد به مدير ما: «آقاي جهان‌آراي گفتند». آقا رويش را به سوي جهان‌آراي بازگرداند و تكرار سؤال، او نيز رويش به مسئول فن‌آوري اطلاعات، «آقاي موشَّح گفت!» تكرار سؤال از سوي ايشان نسبت به بنده، كتاب ۳۰۰ صفحه‌اي را با دست راست بلند كردم و عرض: «حاج‌‌آقا در اين طرح سال ۱۳۸۱ نوشته بوديم و شما تصويب فرموديد و قرار شد همين را اجرا كنيم و كرديم. در طرح چنين آمده است». آقا نظرشان اين نبود. امروز كه وقت نهايي‌سازي بود، نظرشان متفاوت: «بايد چنان شود!». از برنامه‌نويس خواستم چنان كند كه گفتند. مهندس رايگاني نزديك‌تر شد و در گوشم گفت: «اگر اين تغيير صورت بگيرد، تمام هدف سايت از دست مي‌رود». ايشان الگوهاي حاكم بر سايت را تحليل مي‌كرد. به او گفتم: «رئيس ايشان است، هر چه ايشان بخواهد بايد بشود، اگر چه ما مي‌دانيم اشتباه است. دست من بسته است برادر». آن شد كه خواستند. ۲۵ بهمن هم پس از افتتاحيه، مركز را ترك كردم و گفتم: «فقط براي توليد اين سايت مانده بودم، اين هم كه افتتاح شد، پس خداحافظ». تصميم گرفتم اين ناداني‌ها را در گزارشي مستند تنظيم كنم، نامش را هم برگرفته از حكايتي قديمي گذاشتم «دويدم و دويدم، به مركزي رسيدم». منابع را جمع كردم و مستندات را كه نوشتن آغازم، ننگم آمد كه مفتضح كنم و شرم كه گند آن آزاردهنده باشد ديگران را و اين‌كه شايد نه به صلاح باشد. ننوشتم و شايد هرگز ننويسم. خداي رحمم كناد كه سهيم در نابودي منابع و ثروت‌هاي ملّت بودم. من اشتباه بزرگي كردم.

بي‌شک دليلي بوده كه توجه‌ات جلب شده؛ عنوان، تصوير يا توضيحي كه براي اين مطلب آمده، دليل را بنويس و دگمه دانلود را كليك كن.
بررسي براي باراندازي...

صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1366با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1354نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN