به نام خدا

دريافت فايل ضميمه

خب، ظاهراً تصميم گرفتيد تا اين فايل را دريافت كنيد. از اين بابت خوشحالم، از اين‌كه آن را شايسته دريافت دانستيد. تنها يك گام ديگر تا دريافت فايل باقي مانده است و آن بيان ديدگاه شماست؛ من بسيار كنجكاوم كه بدانم چه چيزي در توضيحات اين فايل توجه شما را جلب نموده است و به اين تصميم شما منتهي گشته. يعني در يك كلام: چرا مي‌خواهيد اين فايل را دانلود بفرماييد؟
بزرگواري كرده و به زبان شيواي فارسي، چند كلمه‌اي در اين باره برايم بنويسيد. بدانيد كه حتماً اين توضيح شما حقير را ياري مي‌كند كه در فعاليت‌هاي آينده دقّت بيشتري كرده، بهتر و مؤثّرتر عمل نمايم.
پيشاپيش از وقتي كه مبذول مي‌فرماييد سپاسگزارم!

جريان‌شناسي فقه نظام

يكي از دوستان معرفي كرد. تماس گرفت و گفت بيا جلسه مشترك، جايي در كوچه ممتاز. گفتم: تنها نمي‌توانم. قبول كرد با بچه‌ها بروم. بچه‌ها را پشت يك رايانه گذاشت و چند نرم‌افزار بازي اسلامي داد تا سرگرم شوند، از توليدات يك مركز تبليغي اسلامي. من و ايشان نيز با بزرگي مشغول گفتگو شديم.
آن جلسه تمام شد و تصميم بر اين‌كه در يك جلسه با حضور كارشناسان‌شان، طرح بحث نمايم، علمي‌تر و نه اجرايي.
جلسه بعد در مكاني ديگر، اين‌بار پاورپوينت‌هايي آوردم و دو بحث را طرح كردم؛ يكي تلاش‌هاي انديشمنداني براي نظريه‌پردازي حول و حوش نظام‌سازي اسلامي. چيزي كه ربط به فقه حكومتي داشته باشد. بحث ديگر هم سبك زندگي بود؛ ريشه‌ها و عوامل، همچنين چگونگي دخل و تصرّف در آن.
مدتي گذشت. تماسي از طرف پژوهشكده‌شان كه اين‌بار بحث را بياور اين‌جا طرح كن؛ مدرسه علميه مشكوة. نمي‌شناختم. آدرسي دادند و رفتم. خيلي عجيب و غريب. نه تابلويي و نه علامتي. انگار فقط يك خانه بود. كمي كه گشتم و پلاك‌ها را ديدم، يك نوشته قدّ كاغذ A۴. نام مدرسه را نوشته بود.
هيچ كسي منتظر نبود. سر وقت رسيده بودم و حالا طلبه‌هاي بنده خدا رفته نهار. ساعت يك و نيم اصرار كرده بودند كه باش، بودم، ولي خالي! تا بچه‌ها را رساندم مدرسه، سريع رفتم سر قرار كه خلف وعده نشده باشد، با شتابزدگي در رانندگي حتي. پرس و جويي كردم. دو سه نفر را. بالاخره يكي پيدا شد و راهنمايي كرد داخل يك كلاس كوچك. دستگاه ويدئو پروژكتوري هم در اختيار گذاشت.
وقت گذاشتم و در مدتي كه كسي نبود، دستگاه را راه انداختم. روشن كردم و تنظيم و اتصال به لپ‌تاپ خودم. بعد از نيم‌ساعت دو نفر پيدا شدند. پرسيدم: جلسه را آغاز كنيم؟ گفتند: صبر كنيم دوستان ديگر هم بيايند. هر چه صبر كرديم، بيش از پنج نفر نشديم. پاورپوينت را راه انداختم و يك‌ساعت بحث را گفتم. البته يكي دو نفر هم حين بحث ملحق گشتند. همه‌شان خسته، بندگان خدا پيوسته با خميازه همراهي‌ام مي‌كردند. بهار بود و كلاً خواب بعد از نهار خوب مي‌چسبد! به زور انگار چشم خود را باز نگه مي‌داشتند.
به محض پايان يافتن بحث، استاد ديگري آمد و معلوم شد در همان محل درس ديگري برقرار است. زود خالي كردم تا مزاحمت نباشد. عذرخواستم و زحمت را كم نمودم.
بحث خوبي بود. نظر خودم كه اين است. اگر چه مشتري نداشت و هنوز هم ندارد. مسئولين هم به نظرم صرفاً براي رفع تكليف اقدام به برگزاري نمودند. شايد هم رودربايستي! آري، به نظر خودم بحث خوبي بود. مگر هيچ ماست‌بندي مي‌گويد ماست من ترش است؟!

بي‌شک دليلي بوده كه توجه‌ات جلب شده؛ عنوان، تصوير يا توضيحي كه براي اين مطلب آمده، دليل را بنويس و دگمه دانلود را كليك كن.
بررسي براي باراندازي...

صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1387با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1375نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN