خاطراتي را ميخواندم
از طلبهاي
ايراني
اما مشغول تحصيل در نجف اشرف
حدود صد سال پيش نوشته
به اين فراز رسيدم
و شگفتزده شدم
واقعاً شگفتزده
از اينكه چطور زني اختيار كرده
فوق تصوّر
عين عبارات كتاب اين است:
من و او
با محبت و انسانيت فوقالعاده
انيس يگانه در جهان
يك نفر مرد و زن و خويش و بيگانه بدخواه و دشمن و معين نداريم
او شب و روز همت و كوشش دارد مرا از هر جهت آسوده كند
و در خدمت من
هر زحمت ميكشد
من
كوشش دارم ذرهاي به او بد نگذرد
من
هر روز يك بار
او را با خودم به حرم برده
زيارت براي او ميخوانم
واقعاً از هر بابت آسوده شدهام
كمكم قوّت به تنم عود كرده
يك روحي به جانم افزوده است
اين زن مكرّر ميگويد:
«ابداً در خيال نباشيد كه من از بابت جامه و خوردن و هر نعمت راضي باشم
به شما به قدر ذرهاي تحميل شود
و خود را مانند طلاب ديگر
آلوده به قرض كرده
خيال خود را آلوده سازيد
من
با همين جامه كه دارم
اگر از صد جا پينه زنم
قناعت ميكنم
و راضي نميشوم شما براي يك پيراهن من
از خرج راحت خود بكاهيد
يا قرض كنيد
اينجا ما را كه ميشناسد؟
من كه نميخواهم با جامه پسنديده شوم
و محترم گردم
راحت دل خودم و شما را به هم زنم
كه فلان چيز بپوشم
يا فلان خوراك يا ميوه بخورم»
هر روز
با اينكه من سبقت ميكردم و ميپرسيدم:
«امروز براي ناهار يا شام چه ميخواهيد»
او سبقت ميكرد:
«البته چيزي كه موافق مزاج و صحت شما باشد تهيه كنيد
من دهستاني
بدنم سالم
همه چيز را ميتوانم بخورم و خوشم»
اگر كفشش پاره ميشد
از من پنهان ميكرد
اگر جامه لازم داشت
همان را كه داشت پينه مينمود
گاه من بيخبر ازو
كفش يا چيت
براي پيراهن يا مِعجر ميخريدم
بسيار دقت ميكرد كه سبب ضرر و گرفتاري نشده
و چيز ارزان خريده باشم
من به او
هر قدر اصرار كردم
يك دفعه هم نشنيدم بگويد
امروز فلان چيز براي خوردن تهيه كنيد
مگر
دو دفعه
با يك كنايه شيريني
ميل خود را فهمانيد
يك روز گفت:
«شما خورش را با ترشي ميل داريد و ميخوريد
غوره در بازار هست
با مزاج شما چگونه است؟»
فهميدم حمل برداشته
و به حسب عادت زنانه
ميل ترشي و غوره دارد
خريدم
همان ايام هم كه بهار بود
يك روز گفت:
«در عربستان اين روزها هم كه هوا گرم كمكم شده
ماهي ميخورند؟»
گفتم:
«ماهي را همه وقت ميخورند»
دانستم ميل ماهي دارد
خريدم
چه گويم
آن عالم فقر
و اما يكدلي ما
چه عالمي بود؟
باري
سال آينده
روز عاشورا
يك پسر زاييد
من اين گمان نداشتم
تمام روز را در حرم به زيارت عاشورا و گريه و ناله ميگذراندم
او هم به روضه زنانه رفته بود
همانجا درد زاييدن عارض ميشود
با چه زحمتها
خود را تنها به خانه رسانيد
موافق عادت آنجا
يك كليد از بيرون در بود
باز كرده
تنها
وقت ناهار
زاييده در ميان بود
من رسيدم
به زنان عرب خبر كردم
آمده ناف كودك را بريده
و زن را خوابانيدند
با كمال مهر و يگانگي
هر دو قدر اين نعمت آسودگي را دانسته
بياندازه ازين زندگاني
كه واقعاً بهشتي بود
خشنود بوديم
دو نفر
سر يك عمر
هر يك كوشش كند كه آن ديگري را از خود راضي ساخته
و بر خود مقدّم كنند
و يك لقمه نان
و يك دسته سبزي را
بهتر از خوانهاي الوان شمارند
و خود را پادشاه نفس خود دانند
و رعيّت و محكوم كسي نبوده
و خيال به حكم كسي نداشته باشند
و ايمان و اعتقاد بيشبهه
به يك مدير امور
و مدبّر جهان داشته
ديني را قطعي دانسته
از آن دين
جز كمال نفس و حسن اخلاق نخواهند
يك چنين عمري بهشت است
و كدام بهشت از اين زندگاني بهتر تواند بود؟!
و زبان من قاصر
از شرح اين عبارات
حتي تصوّرش ناممكن
چگونه به تصديق رسد؟!