خانواده ي همسرم ايشان را طرد كردند مخصوصا پدرشان. و مي گويند هر دو
خانم را طلاق بده تا از شر زن اول در امان باشي بعد از مدتي اگر خواستي همسر
دوم (كه من باشم) را عقد كن.من با همسرم مشكل جدي و حادي نداريم گاهي اختلاف و
مشكلاتي پيش مي آيد ه عادي و قابل حل است. خيلي به هم علاقه منديم و كاملا با
هم رفيق هستيم.
حال نمي دانم چه كنم؟ تنهايي و بي آبرويي ها و حانه نشيني بعد از آن همه
فعاليت افسرده ام كرده. با همسرم نمي توانم راحت در خيابان قدم بزنم و زير
پوشيه مخفي شدم از ترس اينكه آشنايي مارا ببيندو همسر ايشان من را بشناسد و بي
آبرويي راه بياندازد. از لحاظ مالي نيز تحت فشار هستم چون همسرم طلبه و وضعيت
مالي او مشخص است كه كفاف خرج دو زندگي را نمي دهد.
رابطه ام با خانواده ام يك طرفه شده چون نوز رسمي سر زندگي نيامده ام و فقط
ما به ديدن آن ها مي رويم.
چه بايد بكنم؟اصرار كنم همسرش را طلاق دهد؟ خودم طلاق بگيرم؟ يا منتظر باشم
روزي روزگاري شايد همسر اولش رفت كه با وضعيت پيش آمده و بعد از گذشت ده سال
از زندگي بعيد است برود.
از اينكه بنده را شايسته طرح مشكل مزبور دانستيد سپاسگزارم
و چنين حُسنظني داشتيد
كه بتوانم راهي نشان دهم و كمكي نمايم
ولي...
عذر بنده را بپذيريد
حقيقتاً در زمينه مسائل ذكر شده تخصص ندارم
و ورود غيرمتخصص به مسأله تخصصي
براي ارائه مشاوره
امري ناروا و نادرست است
و مسئوليت شرعي دارد كه حضرتتان بهتر ميداند
اما از باب تجربه
اينكه دادگاه ويژه روحانيت را شناخته
و ديدم چطور اين دادگاه توجه به «عُرف» دارد
زيرا بناي اين دادگاه اين است
كه شأن روحانيت در جامعه حفظ شود
و اين شأن را به مطابقت رفتار روحاني
با آنچه جامعه «ميپسندند» معنا مينمايد!
لذا فقط در حدّ بيان تجربه خود
مختصر توضيحي عرض مينمايم
اميد كه شما با توكل بر خداوند متعال
كه هميشه «هست»
و هميشه «ميبيند»
و هميشه «بهترينها» را براي بندههايش ميخواهد
بتوانيد تصميمي درست
كه براي دنيا و آخرت شما نيكو باشد اتخاذ نماييد.
تجربه 1. دنيا ميگذرد
با تمام تلخيها
و حتي شيرينيهايش
بهترينهاي تاريخ رفتند
بدترينهايش رفتند
مات الناس حتي الانبياء
دنيايي كه موقت است
يك شوخي بيشتر نيست
و ما الحياة الدنيا الا لعب و لهو
آمدهايم كه امتحان بدهيم
نيامدهايم كه لذت ببريم
خوش باشيم
راحت باشيم
قرار نيست به همه خوش بگذرد
اگر چنين قراري بود
اول به افضل انبياء الهي
و سپس به اولاد عزيز و اهل بيت طاهرينش خوش ميگذشت
كه ميدانيد نگذشت
[ادامه دارد]