حالا اگر از شهيد مطهري ره بپرسيم
چطور مطمئن ميشوي و يقين ميكني
به اين علمها
اينكه خطا نكردهاي
آيا آزمون ميكني؟
پاسخ ميدهد:
حس خطا نميكند
پس نياز به آزمون نيست
خطا در نسبت دادن موضوعات به احكام است
مثلاً
سياهي از دور ميبيني
حس فقط همين را ميگويد:
يك سياهي از دور نزديك ميشود
حالا
فكر خطا ميكند
در نسبت دادن موضوع:
برادرم دارد ميآيد
وقتي نزديك ميشود
ميبيني پسر همسايه است!
خطا بود
حالا خطا آيا مال حس بود؟
شهيد مطهري حس را جبري ميداند
پس خطا ندارد
خطا مربوط به اختيار بشر است
جايي در مقام تفكر
جايي در نفس انسان
پس در نظريه اصالت وجود و اصالت ماهيت
نيازي اصلاً به آزمون نيست
آزمون هم اصلاً ربطي به علم ندارد
تو يكبار هم ببيني علم پيدا ميكني
تكرار كه نميخواهد!
اما اگر بپرسي
پس چطور يقين داري كه اين ماهيت كه در ذهن توست
عين ماهيت خارجيست
پاسخ شهيد مطهري اين است
در پاورقي اصول فلسفه ميفرمايد:
اگر علم ما حتي اندكي با واقعيت تفاوت ميداشت
ماهيت ذهني
با ماهيت خارجي
اگر عين هم و منطبق بر هم نبودند
شك حاكم ميشد
نه فقط بر يك علم
بر تمام علوم ما
يعني ديگر هيچ علمي در ما پيدا نميشد
زيرا
ما در تمام علوم خود شك ميكرديم
شك مطلق ميشد
اما
ما
ميدانيم كه علمهايي داريم
ميدانيم و يقين داريم كه اين سفيد است
آن سياه است
خودمان هستيم و زندهايم
اين علمهايي كه ميدانيم وجود دارند
نشان ميدهند كه شك مطلق نيست
پس
همه علمها منطبق بر واقع هستند
اين برهان خلف است
يك روش در منطق صوري
كه در منطق رياضي هم كاربرد دارد
اگر و فقط اگر پ آنگاه كيو
پس: اگر كيو پريم آنگاه پ پريم
حالا اگر دانستيم كه كيو نيست
نتيجه ميگيريم كه پ هم نيست
خب تكليف آزمايش چه شد؟
آزمون مال اصالت وجود و ماهيت كه نيست
مربوط به شناختشناسيهاي تجربهگراست
آنهايي كه
معتقد به خطاي حس هستند
و معتقد به استقراء
منطق ارسطويي
استقراء را علمآور نميداند
فقط قياس
قياس برهاني
با همان چهار شكلي كه در منطق دارد
شكل اول معروف است
باقي شكلها هم به همان باز ميگردد:
الف ب است
ب جيم است
پس: الف جيم است
اين قياس است
ولي اين استقراء:
اين الف ب است
اينيكي الف هم ب است
آنيكي الف هم ب است
...
پس: هر الف ب است
[ادامه دارد...]