به نام خدا

در پارسي‌بلاگمسأله شناخت ۱

يكشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۹ - ۷:۰۰ صبح

در كتاب درسي علوم هفتم(به پيوست) در فصل اول سعي شده است كه دانش آموز را با روش علمي و مراحل آن آشنا كند. در راهنماي معلم به طور خلاصه آورده شده است كه:
ارسطو و پيروانش براي كشف واقعيات، استدلال قياسي را به كار برده اند. فرانسيس بيكن، شيوه? ديگري به نام استدلال استقرايي را مطرح كرده است. دانشمندان با تركيب مهم ترين جنبه هاي دو روش قياسي و استقرايي يعني تلفيق تفكر و تجربه، روش جديدي را به نام روش علمي معرفي كرده اند.
روش علمي داراي مراحل زير است:
1- احساس مشكل يا مسئله
2- تعيين يا تعريف مسئله
3-پيشنهاد راه حل براي حل مسئله(صورتبندي فرضيه)
4-آزمون فرضيه
5-نتيجه گيري

دو سوال داشتم:
نخست اينكه تا جايي كه مي دانم  با آزمايش كردن(در شماره ي 4) نه مي توان يك فرضيه را تاييد كرد و نه مي توان آن را رد كرد. بنابرين چگونه مي توان به صحت يك فرضيه پي برد؟ شهيد مطهري در كتاب شناخت در بحث معيار شناخت مي فرمايند كه معيار شناخت، شناخت است.  در واقع معيار هر شناختي، شناختي ديگر است تا بدانجا كه به شناختي برسيم كه معيار ندارد كه در واقع همان اصولي مي شود كه فرض مي كنيم.
در اين شرايط اگر معيار شناخت را شناخت فرض كنيم،‌ آنگاه نقش آزمايش در روش علمي چه خواهد بود؟

سوال دوم اينكه اگربخواهيم به عنوان يك معلم، روش علمي را به دانش آموزان كلاس هفتم بياموزيم، چه راهكاري پيشنهاد مي دهيد؟


هزاران مكتبي كه در شرق و غرب پديد آمده
اين‌همه نظريه متفاوت
همه بحث‌ها
همه دعواها
همه سر «شناخت» است
معرفت‌شناسي
اين‌كه علم چيست
و
چگونه حاصل مي‌شود

پوزيتويسيم
تجربه‌گرايي
عرفان
فلسفه اصالت ماهيت
اصالت وجود
همه و همه
تفاوت اصلي‌شان
در روش شناخت است
در
متدي كه ارائه مي‌كنند

علامه طباطبايي ره
قائل به اصالت وجود است
حكمت متعاليه
با برداشت خاصي كه خود دارد
از صدرا
«واقع» را «وجود» مي‌داند
هستي
پس
اگر قرار باشد من به واقع علم پيدا كنم
يعني
من كه هستي هستم
به
واقع كه هستي است
تنها يك راه وجود دارد
اين‌كه
من و واقع با هم متحد شويم
يكي باشيم
مي‌شود «اتحاد عقل و عاقل و معقول»
مرحله يازده از كتاب نهايةالحكمة

شهيد مطهري اما
علي‌رغم اين‌كه اصالت وجودي‌ست
در مباحث نظري
روش اصالت ماهيتي‌ها را توضيح مي‌دهد
در بحث شناخت
يعني منطق صوري يا ارسطويي

اصالت ماهيت
واقع را «ماهيت» مي‌داند
يعني
آن‌چه در جواب «چيستي» پاسخ مي‌دهيم
آن چيست؟
آن حيوان ناطق است
اين چيست؟
اين جسم ذوابعاد ثلاثه است
ماهيت را اصل مي‌داند
يعني
وجود آمده و روي ماهيت نشسته
ولي
اصل واقعيت همان ماهيت شيء است

به عبارت ابن سينا:
خدا زردآلو را كه زردآلو نمي‌كند
ماهيت زردآلو بوده
خداوند به زردآلو هستي مي‌بخشد
و زردآلو هست مي‌شود
و تمام آثار زردآلويي خود را بروز مي‌دهد!

[ادامه دارد...]


مطلب بعدي: مسأله شناخت ۲ مطلب قبلي: اصول تربيت فرزند ۳۰

نظرات

حامد: امام خميني(ره) در اين فرمايش، تاكيد مي كنند اصلاح فرهنگ بايد صورت بگيرد و اين كار توسط معدود افراد بر نميايد، بلكه همه مسئوليم.

اصلاح فرهنگي كه منطبق با آيين اسلام باشد، در دو حوزه ي فردي و اجتماعي مي تواند وارد شود. ولي آيا براي اين كار نياز به نظريه پردازي هاي سنگين است، يا آنكه خدا توسط قرآن و اهل بيت راه را به روشني نشان داده ولي ما غافليم و درمان آن را سخت كرده ايم.


اينكه مثال ولايت فقيه امام خميني زديد، ايشون قبل از تبعيدشون كه اين نظريه(هرچند احتمالا در ذهن داشتند) را ابراز نكرده بودند. در واقع همان آيات قرآن كه مربوط به قيام عليه حكومت هاي ظالم وجود دارد، غالب اين جنبش و قيام امام را تاييد مي كرد و قبل از تبعيدشون با پشتوانه ي همين آيات قرآن و سيره ي اهل بيت قيام كردند.


بنده هم منظورم همين است، آيات قرآن و سيره ي اهل بيت كه در جامعه غفلت شده است، و ما را به سمت سبك زندگي اسلامي مي كشاند اينقدر زياد است كه مي ترسم مصداق اين آيه باشم:
" وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ"


آيا اين حديث برايمان كفايت نمي كند؟: "من عمل بما علم كفي ما لم يعلم"يكشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۰ صبح
پاسخ: امام ره در اين فرمايش تأكيد بر اين نكته دارند كه «مي‌شود» جامعه جهادي عمل كند، ولي از اسلام دور شود و به انحراف بكشد! تأكيد دارند كه «همه ارگانها و مقامات آن رژيم به صراط مستقيم انساني و الهي پايبند باشند» و همچنين «ملت نيز به تبعيت از اسلام و خواسته هاي ارزنده آن پايبند باشد» يعني هم دولت و هم ملت، همه مي‌خواهند اسلام باشد، ولي «انحراف فرهنگي بر همه غلبه كند، و همه را خواهي نخواهي به انحراف كشاند». چرا؟! زيرا «انحرافي در فرهنگ يك رژيم پيدا» شده است. اگر اين انحراف آن‌قدر آشكار و ساده است كه با ملاحظه قرآن و حديث مي‌شد به آن پي برد، آن‌وقت هم ملت و هم دولت آن‌را نفهميده و به دوران «ستمشاهي و خصوصاً پنجاه سال سياه» باز مي‌گشتند؟! ظاهر مطلب اين است كه انحراف فرهنگي خيلي خزنده است و آن‌قدر پنهان كه نه دولت متوجه آن مي‌شود و نه مردم. زيرا امام اصرار دارند كه هم دولت و هم ملت «مي‌خواهند» اسلام پياده شود. پس اگر انحراف را مي‌ديدند كه از آن پرهيز مي‌كردند. نمي‌كردند؟! اين چنين انحرافي از فرهنگ بايد مدل‌هاي پيچيده‌اي داشته باشد كه دولت و ملت نتوانسته‌اند درك كنند. فقط بعضي خواص مانند خود امام ره متوجه آن مي‌شوند و بايستي مردم و دولت را از آن آگاه كنند. «اشخاص معدود« متوجه انحراف فرهنگي مي‌شوند، ولي به تنهايي نمي‌توانند. امروز «ربا» در بانك‌ها اتفاق مي‌افتد و هم ملت و هم دولت مي‌دانند كه رباست، ولي توجيه شرعي دارد و هم ملت و هم دولت پاسخ دارند كه اين «ربا» آن «ربا» نيست. اين ربا شرعي‌ست و خلاف شرع نيست ابداً. اگر صرف قرآن و حديث كافي بود، بدون استدلالات پيچده فقهي و تحولات در علم اصول، كه مراجع سفت و محكم مي‌ايستادند و مردم هم حجت پيدا كرده، بانك را تعطيل مي‌كردند! برخي از مراجع هم پاسخي ندارند و اين معاملات بانكي را شرعي مي‌دانند. اين يعني انحرافي كه مي‌تواند همه اسلام‌خواهان را به بي‌ديني بكشاند! بنده با كساني كه گفتگو كرده‌ام و نظراتشان را خوانده‌ام،‌ آن‌هايي كه اعتماد به كلامشان داشته‌ام، معتقد بودند نياز به تحوّلي در فقه و اصول فقه است. اما اگر به نظر شما مي‌رسد كه نيازي به اين پيچيدگي‌ها نيست و مي‌شود مستقيماً از قرآن و سيره اهل بيت ع بدون نياز به تحولات علمي، تكنيك‌ها را استخراج كرد و بر شرايط امروز تطبيق، خوب است بررسي كرده و شواهدي بر اثبات آن ارائه كنيد. تشكر.
حامد: از اينكه هر گاه سوالي در وبلاگتون و يا ايميل پرسيده ام، وقت گذاشته و پاسخ داده ايد بسيار ممنونم. اجرتون با خدا.


با توجه به مشكلاتي كه كشورمون درگير باهش هست، چقدر اين موضوعات معرفت شناسي را براي حل مشكلات جامعه مهم مي دانيد؟
البته بدين باور هستم كه معرفت شناسي زير بناست ولي وقتي روي حركت جهادي امام حسين(ع) و امام خميني(ره) و يا فرماندهان جنگ دفاع مقدس فكر مي كنم. گمان مي كنم جامعه ي امروز ما بيشتر از اينكه به فقيهان نظريه پرداز، كه نظرياتي جامع در باب اقتصاد اسلامي و فقه حكومتي و آموزش و پرورش اسلامي و امثال آن بدهند، نياز داشته باشد، به مومنيني نياز دارد كه به جاي نظريه پردازي، به صورت جهادي وارد عرصه عمل و مديريت شده و با نگاهي كلاني و مدبرانه، آن چيزهايي كه از دين اسلام مي دونند را به اجرا گذارند.
اگر هم قرار است در سطح نظري تفكر كنيم، مهمترين موضوع، روش انقلاب كردن(در نظام هاي مورد نياز كشور) است. روش انقلاب كردن را از قرآن و سيره ي اهل بيت فرا بگيريم و در تطبيق با شرايط امروزي، بفهميم چگونه انقلاب كنيم. نظر شما چيست؟شنبه ۸ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۰ عصر
پاسخ: فرمايش شما صحيح است، اين‌كه به كار جهادي نياز داريم. اما كار جهادي از چه منبعي تغذيه مي‌كند؟ مرحوم امام مبناي كار جهادي خود را طرح نظريه ولايت فقيه قرار داد. اگر آن نظريه را ابتدا ترسيم نمي‌كرد، فعاليت‌هاي بعدي توجيه شرعي و عرفي پيدا نمي‌كرد. يعني بزرگان حوزه دنبال حرف ايشان را نمي‌گرفتند و مردم هم تبعيت از ايشان نمي‌كردند. امروز ما جهادگر داريم، ولي بيشترشان در تحيّر به سر مي‌برند، اين‌كه نمي‌دانند كدام روش درست و كدام نادرست است، كدام شرعي و كدام غيرشرعي، كدام به حاكميت اسلام ختم مي‌شود و كدام دست اسلام را مي‌بندد. استاد حسيني ره اين فرمايش امام را پيوسته در جلسات مكرّر مي‌خواند و به آن توجه مي‌داد: «درباره فرهنگ هر چه گفته شود كم است. و مي دانيد و مي دانيم اگر انحرافي در فرهنگ يك رژيم پيدا شود و همه ارگانها و مقامات آن رژيم به صراط مستقيم انساني و الهي پايبند باشند، و به استقلال و آزادي ملت از قيود شيطاني عقيده داشته باشند و آن را تعقيب كنند، و‌ ‌‌ملت نيز به تبعيت از اسلام و خواسته هاي ارزنده آن پايبند باشد، ديري نخواهد گذشت كه انحراف فرهنگي بر همه غلبه كند، و همه را خواهي نخواهي به انحراف كشاند، و نسل آتيه را آنچنان كند كه انحراف به صورت زيبا و مستقيم را راه نجات بداند، و اسلام انحرافي را به جاي اسلام حقيقي بپذيرد و بر سر خود و كشور خود، آن آورد كه در طول ستمشاهي و خصوصاً پنجاه سال سياه بر سر كشور آمده. و مجلس و ملت و متفكران متعهد بايد اين حقيقت را باور كنند و اصلاح فرهنگ و از آن جمله اصلاح مدارس از دبستان تا دانشگاه را جدي بگيرند، و با تمام قوا در سد راه انحراف بكوشند. اشخاصي معدود قدرت ندارند تا اين امر عظيم الحجم مهم را اصلاح كنند و صددرصد آن را اسلامي و ملي و در خدمت كشور قرار دهند. همه مسئوليم و همه بايد در پيشگاه خدا و خلق خدا جواب تهيه كنيم. و در اين زمان كه فرصتي ارزنده داريم از هيچ كس هيچ عذري پذيرفته نيست و همه بايد به مقدار توان خويش در اين امر حياتي كوشش نماييم تا خون جوانان برومند مجاهد و كوشش ملت و مجاهدات بيدريغ آن هدر نرود.» (پيام به ملت ايران و مسئولين نظام‌، 22/11/1361، صحيفه امام، ج17، ص322) آيا مي‌توانيد برداشت خود از اين عبارت را توضيح دهيد؟
حامد:
" تا زماني كه ندانيم و بررسي نكنيم كه «مس منبسط» مي‌شود چطور مي‌توانيم حكم كلي بدهيم كه «هر فلزي منبسط» مي‌شود؟ يعني اين قبيل قياس‌ها اساساً نتيجه مفيد و تازه‌اي ندارند!"
شايد منظورتون را نفهميده ام: زماني كه به گزاره ي علمي "هر فلز در اثر حرارت منبسط مي شود" رسيده اند. مسلما همه ي انواع فلزات را مورد آزمايش قرار نداده اند ولي طبق استقراء تعميم به كل فلزات داده اند كه البته يقيني نيست. حال اين چه اشكالي دارد؟ و يا مثلا "به هر جسمي نيرو وارد كنيم، شتاب مي گيرد"، مسلما تمام اجسام را مورد بررسي قرار نداده ايم.
در پيام قبل تر فرموديد كه:" اگر ماده غير يقيني در اشكال قياسي اربعه منطق صوري داخل كنيد، هيچ پاسخ درستي به شما نمي‌دهد. مثال: الف احتمالاً ب است. ب احتمالاً ج است. نتيجه: نمي‌دانيم! شايد الف ج باشد شايد هم نباشد! خب ما كه از ابتدا هم نسبت به جيم بودن الف ترديد داشتيم. پس اين قياس منطقي چه نتيجه تازه‌اي داشت؟ هيچ! چرا؟ زيرا واقعيت هرگز يقيني نيست." فرض كنيد الف احتمال زياد ب است و ب احتمال زياد ج است. نتيجه: الف احتمال زياد ج است. قبول داريد؟ اين، يك نتيجه ي تازه را در بردارد درسته؟شنبه ۸ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۷ عصر
پاسخ: فرموديد: «طبق استقراء تعميم به كل فلزات داده اند» سؤال: «آيا اين اتفاق در منطق صوري افتاده است؟ يا به وسيله منطق ديگري غير از منطق صوري؟» فرموديد: «نتيجه: الف احتمال زياد ج است. قبول داريد؟ اين، يك نتيجه ي تازه را در بردارد درسته؟» سؤال: «در انتهاي منطق صوري معمولاً در كتاب‌هاي معروف بخشي را اضافه مي‌كنند به عنوان «صناعات خمس» كه استفاده از منطق را در پنج روش توضيح مي‌دهد. در اين بخش صحبت از «مواد» و گزاره‌هايي مي‌شود كه داخل صورت‌هاي منطقي قرار مي‌گيرد. يقيني يا غيريقيني. آيا اين بخش را مطالعه فرموده‌ايد؟ آيا از نظر منطقيون مي‌شود گزاره غيريقيني در اشكال اربعه قرار داد و سپس آن شكل‌بندي را يك «برهان» دانست؟» بالاخره به اين نكته توجه داشته باشيد كه ما نمي‌خواهيم يك «منطق صوري جديد» ابداع كنيم. الآن و در اين بحث، من و شما درباره يك منطق كه «هست» بحث مي‌كنيم. البته كه مي‌توانيم اشكالات آن را برطرف نموده و يك منطق جديد بسازيم. اما اجازه بدهيم وقتي در حال نقد منطق صوري هستيم، منطقي را نقد كنيم كه ارسطو تدوين كرده، فارابي تبيين كرده و ابن سينا تشريح. سپاس.
حامد: فرمايشتون در مورد "يقين منطقي" تا حد خوبي پذيرفتم. در واقع شما مي فرماييد گزاره ي "من خود را ادراك مي كنم"، هرچند به آن خيلي يقين دارم. ولي باز هم اين يقين، يقين نفساني است نه منطقي. ولي شما تعريفتون از يقين نفساني چيست؟ يعني احتمال خيلي زياد!؟ مثلا از صفات متقين در سوره بقره كه آمده به آخرت يقين دارند، يعني احتمال خيلي زياد مي دهند كه آخرت وجود دارد؟ شنبه ۸ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۰ عصر
پاسخ: وقتي از «يقين» به عنوان صفتي براي متقين بحث مي‌كنيم، علامه طباطبايي ره نيز مانند بسياري از بزرگان ديگر مي‌فرمايند كه معناي آن اين است: «مورد و متعلّق يقين يا مربوط است به چيزي كه از لوازم و اجزاء ايمان است مانند اعتقاد به وجود خداوند تبارك و تعالي و بعثت انبيا و عالم آخرت و يا ... آنچه در كمال انسان و رسيدن او به سعادت نقش دارد، قسم اول است و آن يقين داشتن به اين است كه تمام امور هستي به دست خداست و او مسبّب‌الاسباب مي‌باشد؛ هيچ‌گونه توجهي به غير او نداشته بلكه همه اسباب و وسائط را مسخّر فرمان و حكم خدا بداند. بداند كه خدا ضامن روزيِ اوست و هر چه را او مقدّر كرده مي‌رسد، و در نتيجه طمعي به ديگران نداشته باشد. بداند كه نتيجه تمامي اعمال خوب و بد خود را مي‌بيند و خداي شاهد و ناظر بر اعمال، ‌خود حاكم روز قيامت است. و حتي از خاطرات قلبي انسان نيز آگاه است. اين حقيقت يقين است.» در تفسير قرآن نيز سه معنا براي «يقين» ذكر شده: «به معني علم و آگاهي كامل. ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ» و «ه معني مرگ . وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» و «به معني آشكار و روشن. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ». منظور از «يقين و علم در علم فقه و اصول فقه» يعني آن‌چه كه بنده با عنوان «يقين نفساني» از آن ياد كردم، تا متمايز از «يقين برهاني و منطقي» باشد، يك حالت و درك عمومي‌ست كه همه انسان‌ها آن را درك مي‌كنند و در فقه بسيار از آن صحبت مي‌شود. فرض كنيد فقيه مي‌گويد: «اگر بداند اين مايع خمر است، نبايد بخورد». خب منظور از «بداند» در اين عبارت چيست؟ آيا اين است كه «يقين جازم و غيرقابل زوال» داشته باشد؟ آيا مردم چنين يقيني در آگاهي از اشياء پيرامون خود دارند؟ يا صرف اين‌كه احتمال بالايي در صحت گزاره‌اي بدهند آن را يقيني مي‌دانند؟ مقدار اين احتمال هم از فردي تا فرد ديگر، از موضوعي تا موضوع ديگر و حتي از جامعه‌اي تا جامعه ديگر تفاوت مي‌كند. «علم و يقين در اصول فقه» چنين حالتي است، اين‌كه شما بدانيد نماز خوانده‌ايد يا نخوانده‌ايد. اگر نخوانده‌ايد اقدام كنيد و اگر خوانده‌ايد عمل به تكليف كرده‌ايد و ديگر مكلف نيستيد. به نظر شما اين نوع از علم‌ها چقدر ارزش منطقي و يقيني دارند؟ چند درصد؟ اين يقين غير از يقين كلامي به معناي باور به خداوند متعال است.
حامد: ممنونم،
دو نكته:
1- در تفسير تسنيم در مورد جمله " اعبدوا ربكم الذى خلقكم" آمده است: خداوند ربى است كه خالق است و هر رب خالقى بايد عبادت شود؛ پس خداوند بايد عبادت شود."
گزاره هاي بالا از قرآن آمده و يقيني اند. اينگونه نيست كه گزاره ي يقيني نداشته باشيم. نتيجه ي صحيحي هم گرفته شده است.


نكته 2: در علوم تجربي در ضمن مشاهدات علمي و استقراء، با همين منطق صوري پيشرفت حاصل شده است.
مثلا: هر فلزي در اثر حرارت منبسط مي شود.
مس فلز است.
پس مس در اثر حرارت منبسط مي شود.
هرچند گزاره ها احتمالي اند، ولي مي بينيم كه كاربرد دارد. پس شرط استفاده از منطق صوري يقيني بودن گزاره ها نيست!جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۷ عصر
پاسخ: سه شرط براي يقين منطقي بيان شده است. آيا شما مي‌توانيد گزاره‌هاي فوق را بر اساس اين سه شرط يقيني بدانيد؟ من و شما يقين داريم كه هر خالقي بايد عبادت شود. اما آيا اين گزاره را جايزالزوال نمي‌دانيد؟ آيا اين امكان و احتمال در ذهن ما راه نمي‌يابد كه شايد در آينده بفهميم كه اين گزاره «قطعي» و «هميشه درست» نبوده است؟ يعني اصطلاحاً بفهميم كه «كلّيه» نيست. در قضاياي تجربي اصلاً بحثي از قياس نيست. آن‌جا استقراء عمل مي‌كند. اشكال مهمي كه ابوسعيد به ابن سينا كرد همين بوده: چطور به گزاره «هر فلزي منبسط مي‌شود» مي‌رسيد؟ البته كه با استقراء. پس خود نتيجه در مقدمات داخل بوده است. يعني خود نتيجه يكي از گزاره‌هايي بوده كه مقدمه اول يا كبراي كلي را ساخته‌اند. تا زماني كه ندانيم و بررسي نكنيم كه «مس منبسط» مي‌شود چطور مي‌توانيم حكم كلي بدهيم كه «هر فلزي منبسط» مي‌شود؟ يعني اين قبيل قياس‌ها اساساً نتيجه مفيد و تازه‌اي ندارند! دقت بفرماييد كه «يقين منطقي» طبق تعريف منطقي‌ها اساساً با‌ آن‌چه در ذهن من و شما از يقين مي‌گذرد متفاوت است. من و شما به اين‌كه نوشته‌هاي مصحف خانه خودمان همه‌شان كلام خداست يقين داريم. ولي آيا مي‌توانيم همين يقين را يك يقين منطقي بدانيم؟ بالاخره نقل است و عقل بشر احتمال خطا در نقل را كه صفر نمي‌داند، بلكه «نزديك به صفر» مي‌داند. دقت فرموديد؟ در اصطلاح رياضي: «حد يقين‌هاي ما صددرصد است»، ولي به صد كه نمي‌رسد، به نظر شما مي‌رسد؟ در تمام يقين‌هاي دروني خود چه حصولي و چه حضوري با دقت تمام بنگريد، آيا يقيني مي‌يابيد كه بتوانيد به صورت جازم بگوييد كه در آينده امكان زوال ندارد؟ با علم‌هاي بيشتري كه به دست آوريد ممكن نيست زايل شود و بدانيد اشتباه بوده است؟ مسأله اين است كه بر فرض چنين يقين‌هايي داشته باشيم چند تا هستند؟ و چقدر در قياس‌هاي منطق صوري به كار ما مي‌آيند. وراي همه اين سخن‌ها، بحث ما در علم اصول فقه است كه مواد اوليه آن «نقل» است. در اين علم يقين باب برهان يعني همان يقين منطقي به چه كار مي‌آيد، وقتي موضوع آن جايي براي چنين يقيني باقي نمي‌گذارد. ولي متأسفانه بعضي آمده‌اند و اين دو يقين را خلط كرده، احكام يقين منطقي را بر يقيني كه يك حالت نفساني‌ست بار كرده، آثار عجيب و شگفتي به دست آورده‌اند كه مشكل پديد آورده است.
حامد: سلام، به نظرم مي رسد اشكالاتي كه شما در پيام قبل فرموديد به منطق ارسطويي وارد نيست. لطفا ببينيد درست متوجه شده ام:


يك برهان قياسي در منطق ارسطويي از ماده و صورت تشكيل شده است. آنچه در مورد يقين مي فرماييد:" يقين را كه يك حالت نفساني‌ست، در اصول فقه، معادل يقيني گرفته‌اند بسياري از بزرگان كه در منطق گفته مي‌شود."
تعريف يقين كه در قسمت ماده ي قياس قرار مي گيرد. يعني آن ها در ماده ي قياس يك گزاره ي اشتباه به كار برده اند و بر اين مبنا استدلال كرده اند. پس حداقل اين اشكال شما متوجه اصل منطق ارسطويي نيست.

جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۶ صبح
پاسخ: سلام. فرض بفرماييد جواني دستگاهي ساخته است، پيري مي‌پرسد: اين چيست؟ جوان چنين پاسخ مي‌دهد: اين وسيله براي كشتن سيمرغ است! پير مي‌پرسد: مگر سيمرغ وجود دارد؟ سيمرغ كه يك پرنده خيالي و افسانه‌اي‌ست! جوان مي‌گويد: بله! وجود ندارد، ولي اگر وجود مي‌داشت با اين وسيله مي‌شد او را كشت! به نظر شما، شخص خود شما، ده‌ها سال وقتي كه جوان گذاشت تا آن دستگاه را بسازد، حرام نشده است؟! منطق صوري كارش نظم بخشيدن صورت است، اما صورت براي چه؟ براي ماده‌اي كه يقيني باشد. چرا؟ زيرا اگر ماده غير يقيني در اشكال قياسي اربعه منطق صوري داخل كنيد، هيچ پاسخ درستي به شما نمي‌دهد. مثال: الف احتمالاً ب است. ب احتمالاً ج است. نتيجه: نمي‌دانيم! شايد الف ج باشد شايد هم نباشد! خب ما كه از ابتدا هم نسبت به جيم بودن الف ترديد داشتيم. پس اين قياس منطقي چه نتيجه تازه‌اي داشت؟ هيچ! چرا؟ زيرا واقعيت هرگز يقيني نيست. كافيست به شفاي بوعلي مراجعه كنيد، بخش برهان، او يقين را اين‌طور تعريف مي‌كند، يقين منطقي سه شرط دارد: 1. باور داشته باشيم كه الف ب است، 2. باور داشته باشيم كه گزاره الف ب نيست نادرست است، 3. باور داشته باشيم كه دو باور 1 و 2 جايزالزوال نيستند و هرگز از بين نخواهند رفت! آيا با اين تعريف، گزاره‌اي در جهان واقعيت وجود دارد كه بتوان به آن «يقين منطقي» داشت؟ پس ما با دستگاهي منطقي مواجه هستيم كه هرگز كار نمي‌كند، زيرا هرگز ماده‌اي ندارد تا پردازش كند. بله، در گذشته «يقين» يك «حالت نفساني» بود. دامنه استحكام آن نيز تا جايي كه شخص باور دارد. اما وقتي منطق صوري تعريف جديد و غيرممكن‌الوقوعي از «يقين» ارائه كرد، دستيابي به يقين را ناممكن ساخت. پس دستگاه منطق صوري از كاركرد افتاد. تنها منطق‌هايي قادر به شناخت واقعيت هستند كه بتوانند با گزاره‌هاي «احتمالي» كار كنند، زيرا گزاره‌هاي «يقيني» با تعريفي كه منطق صوري مي‌گويد فرض تحقق ندارند، براي انسان، براي انساني كه تمام دركش از واقعيت مانند خودش «امكاني» است. اگر اشكالي به اين مطلب به نظرتان مي‌رسد بفرماييد. تشكر.
حامد: سلام عليكم،
از مطلبتون سپاسگزارم.
اينكه اصالت با وجود باشه يا ماهيت يا ربط چه تاثيري در فقه يا تحول آن دارد؟ آيا نمونه اي سراغ داريد كه تفاوت اين رويكرد ها منجر به تفاوت در دستور عملي فقهي شود؟ به هر حال عمر انسان محدود است و در اين مدت ملزم به مطالعه علوم مفيد و كارآمد هستيم.

جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۹ - ۷:۵۷ عصر
پاسخ: سلام. يك مثال وحشتناك: مي‌گويند مرحوم آيةالله بروجردي نماز عشاء را اقامه مي‌فرمودند، در حرم حضرت معصومه س، اشتباهي رخ داد و يك ركعت كم خواندند. مأموميني كه فهميدند ادامه دادند و چهار را تمام كردند. بعد از نماز به ايشان فرمودند. پاسخ داد: من يقين دارم چهار ركعت خوانده‌ام و اين يقين براي من حجيّت دارد! دقت فرموديد؟! معمولاً صف اول نماز آدم‌هاي خوب مي‌نشينند، اساتيد حوزه، بزرگان، اين‌ها حرف‌شان ضعيف نيست. چند تا از اين‌ها مي‌گويند اين مطلب را، ولي چه يقيني‌ست كه شكسته نمي‌شود و همچنان حجيت دارد؟! متأسفانه اگر علم اصول فقه را مطالعه بفرماييد پر است از به‌كارگيري‌هاي منطق اصالت ماهيت. يقين را كه يك حالت نفساني‌ست، در اصول فقه، معادل يقيني گرفته‌اند بسياري از بزرگان كه در منطق گفته مي‌شود. بعد مي‌گويند: عمل خلاف يقين ممكن نيست! پس حجيت يقين «ذاتي»ست و كلي بحث در اين ذاتي بودن طرح مي‌شود. اين ذاتي همان ذاتي منطق است. از وقتي شيخ انصاري مباحث اصول فقه را «منطقي» كرد و آخوند خراساني هم به شدّت به آن دامن زد، خصوصاً كه مي‌گويند در سبزوار مدتي شاگرد ملاهادي هم بوده، شارح و شاعر بزرگ صدرايي، اصلاً از بعد اين دو بزرگوار وقتي علم اصول را مي‌خواني انگار در فلسفه غور مي‌كني. جمله‌اي در كتاب كفايه آخوند هست كه به فارسي‌ست: «قلم كه به اين‌جا رسيد سر بشكست» دقيقاً وسط بحثي فلسفي هستند كه به بن‌بست مي‌رسند. آقاضياء عراقي، مرحوم اصفهاني، نائيني، مرحوم خويي، بعدي‌ها هم تقريباً همه گرفتار اين فلسفه‌زدگي در فقه و اصول شده‌اند. خدا را شكر آيةالله نوري همداني مفصل بحث درباره رد به كارگيري فلسفه در فقه دارند، در درس‌هاي خارج‌شان.
بازگشتنسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ شايد سخن حق سال نشر18نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس سال برچسب‌ها35نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس برچسب بيشترين نظر34نوشته‌هاي وبلاگ با بيشترين تعداد نظر مجموعه‌نوشته‌ها27پست‌هاي دنباله‌دار وبلاگ
صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1366با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1354نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN