يكي ماجرا شنيد
از شيراززادگانِ آشنايم
حكايتي برايم نقل كرد و جايي به ماجرا شباهت رساند
كه:
«كشتيشكستهاي گرفتار آدمخواران شد
آب را گرم كرده
كه آبگوشتش را بخورند
و دور هم جمع به سرپرستي رئيس قبيله
دست به دعا برداشت بيچاره
خدايا، از اين بدتر ديگر نميشود، به دادم برس!
ندايي شنيد كه: اشتباه ميكني بنده من،
يك سنگ به سر رئيس قبيله بزن!
به طرفةالعين سنگ زمختي برداشت و با تمام قوا...
زد و گرفتند و زدند و بستند و آويزان كردند و به آتش نزديكتر
كه كار را تمام كنند،
در شگفت بود كه ندا آمد:
نگفتم اشتباه ميكني كه گفتي از اين بدتر نميشود،
ديدي شد؟!» د:
پرسيدم كه چه؟!
گفت: به رفيق گرفتارت بگو:
هميشه حالت بدتري وجود دارد
گمان مبر كه در بدترين حالت ممكني
در هر بيچارگي كه بودي،
خداي را شكر كن كه حالت بدتر را گرفتار نشدهاي!
همين!
نظرات
مهدي ايماني مهر:
سلام برادر
مدرسه راهنمايي شهيد موسوي را هنوز خوب به خاطر دارم ... و خاطرات آن سال ها را ... همين بود كه يكبار نام تو را جستجو كردم تا پيدايت كنم.
من همان مهدي ايماني مهرم ... كلاس بحث و گفتگو با آقاي الله وردي!!! يادت هست؟؟؟ آقاي مقيسه مربي امور تربيتي!!! يادت هست؟؟؟
ارادتمندم
جمعه ۱۲ شهريور ۱۳۸۹ - ۱۲:۱۲ صبح
پاسخ: مگه ميشه فراموش كرد؟ آقاي مقيسه كه من خيلي دوستش داشتم، خيلي جوون بود و خوش اخلاق، خصوصاً اينكه يه گروه سرود هم راه انداخت و من با اينكه در گروه سرود آقاي عمراني بودم به گروه سرود مقيسه هم ملحق شدم. «يك صداي آشنا ميرسد به گوش من، من كلون بسته را ميكشم زپشت در» و «آه خون گشته، چشمها در هجوم هزار گرگ» و خيلي سرودهاي ديگر را با اين گروه خواندم. حتي سرود جمهوري اسلامي كه تازه عوض شده بود، به ما ياد داد و چند بار هم اجرا كرديم. يادمه ميخواست كارگردان بشه، داشت درسشو ميخوند فكر كنم. راستي مهدي جان يادت مياد سيدعمار كلانتري را؟ سال اول راهنمايي مبصر كلاس بود، وقتي كه آقاي زارع ناظم بود. يادته؟ چند سال پيش يهويي پيداش كردم. شده بود سردبير سايت بازتاب! بعد كه بازتاب فيلتر شد و به تابناك تغيير نام داد، مث اينكه اون هم كارش به هم خورد با اونا و اومد بيرون. يه بار رفتم دفتر بازتاب ديدمش. يه چيز جالب فهميدم از اين ملاقات. ميدوني برادر، ما آدما وقتي بعد از هجده سال همديگه رو پيدا ميكنيم، همون تصويري رو از هم داريم كه هجده سال پيش در
ذهنمون اسنپشات شده! متوقف شده و تمام اين هجده سال بدون تغيير مونده! سال 70 و 71 بود كه ما همكلاسي بوديم. حالا 89 شده! وقتي دو تا رفيق قديمي همديگه رو بعد اين همه مدت ميبينن، خيلي تعجب ميكنن، از اينكه يه آدماي ديگهاي شدن! حالا چيكار ميكني برادر؟ من كه وبلاگم تابلوه، معلومه شغلم چيه و چي ميخونم. سايت شخصيم هم هست كه چند تا تصوير هم از اون موقعها داره، شايد ديده باشي:
http://info.movashah.ir/goto-info-classic.htm من هم خيلي ارادتمند هستم. كجايي؟ چه ميكني؟ خارجيا يه سايتاي كلاسميت دارند كه خيلي راحت همو پيدا كنن، تو ايران هم ساخته شده، ولي جواب نميده كه بتوني رفقاتو پيدا كني! ياعلي
محمد: خيلي جالب بود موفق باشيد به وب لاگ من هم سر بزن
پنجشنبه ۱۱ شهريور ۱۳۸۹ - ۴:۴۸ عصر
پاسخ: تشكر!
پاسخ: إنشاءالله!
هدايت قرآن&#۱۷۴۰;: سلام. خيلي قشنگ بود. از اينكه پيشاپيش به وبلاگ بنده سر زديد تشكر مي كنم. يا علي
دوشنبه ۸ شهريور ۱۳۸۹ - ۱۱:۳۲ عصر
پاسخ: كدام؟ آنچ مر شماي را نوشتم، يا اين كه بر وبلاگ خود؟ وصف قشنگ را مر كدامين نگاشته نگاشتي؟