«قيمت» آمد در تلويزيون
در آگهي بازرگاني
درشت نوشته بود «دلپذير»
بچهها ناهار ميخوردند
قيمت هم صحبت ميكرد
درباره غذايي با نام كشكِ بادنجانِ دلپذير
- بچهها
ميدونيد اگر از قيمت بپرسيم
اينكه خودش را سبك كرده
ارزشش را پايين آورده
با دروغهايي كه ميگويد
چه پاسخي ميدهد؟
همو كه در دورهمي بود
اينجا دروغ ميگفت
درباره يك محصول غذايي:
«بهترين غذا»
«همه عاشق آن هستند»
«خوشمزهترين»
و خيلي دروغهاي ديگر
همينطور كه غذايشان را ميخوردند
برايشان توضيح دادم
هر كدام در اين ماجرا وظايفي دارند
پاسخ قيمت روشن است:
دو روز ديگر بايد يك ميليون تومان اجاره خانه بدهم
تو ميدهي؟
خب اينها بيست ميليون نقد ميدادند
مجبور بودم بگيرم!
ميرويم سراغ دلپذير
روابط عمومي و بخش تبليغاتي
او هم پاسخي دارد:
بابا من كارمند اين شركتم
حقوقم به اينه كه خوب تبليغ كنم
حالا چهارتا دروغ هم بايد بنويسم
مجبورم ديگه
مگه آگهي بدون دروغ هم ميشه؟!
بله
راست ميگويد
ميرويم سراغ رئيس كل شركت
البته كه او هم پاسخ دارد:
داداش! من توليدكنندهام
مواد اوليه ميخرم
دستگاه و تجهيزات
حقوق كارگر را بايد بدهم
سود وام بانكي را
محصول را هم بايد به قيمتي وارد بازار كنم كه رقابتي باشد
خب مگر ميتوانم بادنجان قلمي بخرم
مجبورم از اين چاقهاي دانهدار تهيه كنم
زير قيمت
كشك هم حالا كمي بيمزه بود عيبي ندارد
در عوض ارزانتر است
آيا شما نميخواهي چهارتا كارگر مشغول به كار شوند؟
از كار بيكارشان كنم؟!
همهشان پذيرفتني
همهشان قبول
همهشان دارند به وظيفه خود عمل ميكنند
همهشان زحمتكش و پرتلاش
اما ما...
ما هم بايد به وظيفه خود عمل كنيم:
«بچهها، وظيفه ما هم اين است كه فريب اين آگهيها را نخوريم!»
قَالَ مولانا و مقتدانا (ع): «كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ، لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.» (نهجالبلاغه، ح1)
در فتنه ها همچون شتر كم سن و سال باش; نه پشت او قوى شده كه سوارش شوند نه پستانى دارد كه بدوشند! (ترجمه مكارم)