جستجو:

امام موسي کاظم(ع): وقتي که به ياد قدرت خود بر مردمان مي افتي، از قدرت خداي بر خودت در وادي قيامت ياد کن

عمومي

   

متن جلسه

  عبارت موردنظر جستجو در
 
            جستجوي پيشرفته

كد جلسه: 3712 تاريخ جلسه: 18/08/1378
عنوان جزئي: فرهنگ امنيت ، فلسفه امنيت ، زير ساخت مدل امنيت
عنوان كلي: طرح جامع امنيت ملي
فهرست
1- روابط انساني موضوع فرهنگ امنيت
1/1- تعريف امنيت به ضد خودش و عدم امنيت مساوي براي همه
2/1- نفي اطلاق امنيت براي هرگونه رابطه و ممتنع بودن وقوع آن بدون هيچ حساسيت و بحراني
3/1- تعريف «فرهنگ مجرا، موضع اجتماعي، قانون» براي ترسيم فرهنگ داشتن امنيت
4/1- ضرورت فرهنگ حاكم در حق انتخاب و گزينش فرهنگها براي به حداكثر رساندن بهره وري و نفع مادي
5/1- نفي اومانيسم (انسان‌محوري) و فرهنگ مادي از طرف فرهنگ الهي و خدا محوري
1/5/1/- فرهنگ الهي نافي سبيل، حق ولايت و. .. براي كفار و منافقين در اركان امنيت
6/1- فرهنگ امنيت مادي بمعناي امنيت توسعه بهره وري از دنيا و فرهنگ امنيت الهي بمعناي تكامل و ارتقاء و قرب الهي
1/6/1- تكامل و عدالت الهي اصل در امنيت الهي و توسعه و عدالت مادي اصل در امنيت مادي
7/1- حاكميت فرهنگ جامعه بر تعريف از تكامل، عدالت، امنيت و. ...
2- فلسفه امنيت بمعناي علت «پيدايش واجراي» امنيت در سه سطح امنيت موضوعاً، موضوعات امنيت و آثار امنيت
1/2- دوئيت علت امنيت در دو فرهنگ الهي و مادي و فلسفه امنيت بمعناي تحليل فرهنگ امنيت و علت كيفيت ارتباط خاص
2/2- ضرورت تحليل «انگيزه، تفكر، عمل» تا «محيط پرورشي، زيباشناسي، تمدن» بوسيله فلسفه امنيت
3- ضرورت داشتن زيرساخت مدل امنيت براي تبديل كردن نسبتهاي كمي و كيفي و هدايت و كنترل و پيشگوئي
4- پرسش و پاسخ به سئوالات


متن

عنوان اصلي: فرهنگ امنيت، فلسفه امنيت، زيرساخت امنيت
حجه الاسلام صدوق: در جلسه مقدماتي در مورد «تكوين، اعطا، تولي، قرب» و در مورد تاريخ «انسان، ابزار، امكان» و در جامعه «سياست، فرهنگ و اقتصاد» را بيان فرموديد. و توضيح هريك نيز بيان شد اگر عوامل، اصلي و فرعي آنها برعكس جابجا شود مثلاً در انسان، ابزار و مكان اگر انسان محوري شود، الهي مي‌شود و اگر امكان، محور شود، مادي مي‌شود. هم چنين در جامعه است در آخر جلسه سوالي بيان شد كه صورت امكان بعد از «تكوين، تاريخ، جامعه»، «ولايت، تولي، تصرف» از جدول بعدي ذكر شود زيرا فرموديد اين سطر هم سنخ هستند و هم عرض آنرا بگوئيم و بعد به سراغ گمانه، گزينش، پردازش برويم، بعد سطح بعد بياييم كه شما؟ ؟؟سپس فرموديد: قبل از وارد شدن در اين بحث فرهنگ، فلسفه، زيرساخت، لازم است بررسي شود. يعني تقسيمات اوليه كه حاكم بر اين 9 وصف است.
حجه الاسلام والمسلمين حسيني: بايد ابتدا بحث را از جدول بزرگ اوليه شروع كرد كه جدول نظام مقايسه اي روش تحقيق است. اولين تقسيمات اين جدول، فرهنگ است بدنبال آن فلسفه و بعد زيرساخت است، گفته شد بهتر است ابتداء اين واژه ها با توجه به موضوع امنيت معنا شوند به عبارت ديگر در تطبيق، مي‌گوييم فرهنگ امنيت، فلسفه امنيت و زيرساخت امنيت، اگر اين سه در امنيت طرح شوند، چه معنايي مي‌توانند داشته باشد؟
1- روابط انساني موضوع فرهنگ امنيت
قسمت اول: فرهنگ امنيت:
وقتي مي‌گوئيم امنيت در دنيا باشد، از مثالهاي ساده شروع مي‌كنيم، آيا مي‌توان گفت امنيت براي همه به صورت مساوي باشد؟ سؤال اينكه همه و تعدد يعني چه؟ تكثر يعني چه؟ تا اينكه گفته شود امنيت براي همه مساوي باشد. مي‌گوئيد: مردم معاش دارند كسي به آنها تجاوز نكند، مي‌گوييم معاش دارند يعني چه؟ مردم با هم يك همكاريهايي مي‌كنند، يك چيزهايي بدست مي‌آورند؛ توليداتي بدست آورند و مصرف مي‌كنند. مي‌گويم به اين نمي‌شود به صورت ساده برخورد كرد. چون در اينجا يك نرم افزارها يا قوانين يا ارتباطات انساني وجود دارد، نمي‌توان بي دليل گفت، كثرت بدون حدود در مواد طبيعي قابل دستيابي باشد؛ يعني من بگويم كه خوب عنايت كنيد دارم ريشه مطلب را عرض مي‌كنم، نمي‌شود گفت، نسبت به تناسب نباشد و آب غير از فلز باشد. تفاوت و تغاير آب سنگ، آهن، درخت و امثال ذلك يعني حدود داشتن يعني و كيفيت داشتن اينها بدون نسبت و تناسب محال است. يعني كيفيت بدون حد نمي‌تواند باشد، اصلاً كيفيت يعني متكيف بودن، تعين داشتن، فرق داشتن و تغاير داشتن. عين همين مطلب را كه براي خواص رفتار ماده گفته مي‌شود، ارتباطات انساني نيز است.
1/1- تعريف امنيت به ضد خودش و عدم وجود امنيت مساوي براي همه
پس انسان نمي‌تواند در بي كيفيتي محض معاش و خودش را بدست بياورد، بلكه يك گونه رابطه بايد باشد آيا ضد آن رابطه هم فرض دارد؟ بله حتماً ضد آن رابطه فرض دارد. آيا مي‌توان گفت: هم يك گونه كيفيت ارتباط و هم ضد آن، هردو امنيت داشته باشند؟ يك نحوه ارتباط، ارتباط زور، قلدوري، غض است حكومت هركس كه قدرتمندتر است، حق به كار گرفتن ديگران را به نفع خودش داشته باشد، حكومت دزدها در سر گردنه است. امنيت دزد يعني نا امني قافله و امنيت قافله، يعني ناامني دزد.
پس كلاً نحوه ارتباطات انسانها نمي‌تواند همه ارتباطات در حد مساوي براي (خودش و ضدش) امن باشد. يك اضدادي وجود دارد. وقتي كيفيت ارتباطات، امنيت براي اقتصاد؛ گفته مي‌شود، يك گونه‌هاي مختلفي در توليد، توزيع و مصرف وجود دارد.
س: اگر عده اي اصل صورت مسئله را خط بزنند، به عنوان اينكه نامرئي بخواهند اديان را حدف كنند بگويند: صلح بر عالم حاكم است. اين دروغي كه گفته مي‌شود.
2/1- نفي اطلاق امنيت براي هرگونه رابطه و ممتنع بودن وقوع آن بدون هيچ حساسيت و مجرائي
ج: نه نه، حالا سؤال همين است، صلح، موضوع بحث دقيقاً همين است، آيا مي‌توان با دزد هم صلح كرد؟ بگوييم صلح باشد، همه با هم خوب باشند. چه كسي كه مي‌خواهد ربا بگيرد و چه كسي كه مي‌خواهد ربا نگيرد. سقف تراضي عمومي تا كجاست؟ آيا رضايت طرفين را شرط صحت معامله مي‌دانيد يا اينكه طرفين را هم حذف مي‌كنيد و مي‌گوئيد هركسي به رضايت خودش، حق تصرف در ارتباطات ديگران داشته باشد.
س: اين يعني دموكراسي رأي اكثر نمي‌گويم 50% بلكه 90% براي آن
ج: اي احسنت، رأي اكثر معنايش اين است كه 10% الزام به چيزي است كه نمي‌پسندد به عبارت ديگر نمي‌توانيد امنيت را مفهوماً روي هر مجرايي و ضد آن، به صورت مساوي ببريد و اگر هم ببريد، در وقوع نمي‌تواند واقع شود.
س: مثل اينكه مي‌گويند: امر نسبي است.
ج: ماهم در اول كار مي‌گوييم نسبي است. پس مطلق شدن امنيت براي هرگونه ارتباط، بدون هيچگونه حساسيتي نسبت به هيچ مجرايي، امكان ندارد. اگر خواستيم برايش مجرا معين كنيم، صحبت ديگري است. پس مجرا داشتن اولين حرف است و فرهنگ مجرا چيست؟ سخن دوم است.
3/1- تعريف «فرهنگ مجرا، موضع اجتماعي، قانون» براي ترسيم فرهنگ داشتن امنيت
فرهنگ مجرا چيست به اين معناست كه مردم نسبت به چه موضوعي جهت و موضع مي‌گيرند و حق تلاش، مي‌دهند؟ موضع اجتماعي يعني الزام كردن غير، به تسليم شدن يك قانون، قانون يعني كيفيت ارتباط، تخلف ناپذيري. اگر جامعه تخلف پذير باشد يعني برايش شرافت تفسيري نداشته باشد ولو نسبي، بگويد عمل دزد شريف است، بايد به آن احترام عزت گذاشت، مانند كسي كه دزدي انجام نمي‌دهد عملش شريف است. اصلاً الزامي در كار نباشد، اگر الزام اجتماعي نباشد، سنگ روي سنگ بند نمي‌شود امّا فرهنگ الزام چيست؟ فرهنگ الزام، فرهنگ امنيت است نسبت به آن حدي كه معين شده است، مي‌تواند الهي يا الحادي و يا التقاطي باشد. به هر حال بايد فرهنگ داشته باشد، بدون فرهنگ نمي‌شود. يعني گرايش، ارزش، شايستگي، موضع داشتن، اينها در جامعه فرهنگي است كه بايد (الزام كردن) و نبايد، مفهوم امنيت را تعريف مي‌كند. اين از حقوق بين الملل گرفته تا خانواده و كوچكترين ارتباط را شامل مي‌شود. نمي‌توان تعميم امنيت را بگونه اي پذيرفت كه از به رسميت نشناختن هيچ فرهنگي سردر بياورد. بله! خود اينكه گفته شود: باهم بسازيم و سازشكار باشيم، خودش باز يك فرهنگ است. برسر چه چيزي بسازيم؟ مثلاً به حداكثر رساندن بهره وري، كه خودش يك فرهنگ است. معنايش اين است كه محور حاك بهره است اين است بياييد با هم ديگر بسازيم و تكثرگرا باشيم. وقتي كه ساختيم چطور بشود؟ بتوانيم بهتر زندگي كنيم. بهتر زندگي بكنيم يعني چه طور بشود؟ يعني بهره وري بهتري از جهان ماده داشته باشيم، خود اين يك فرهنگ است و بقيه‌اش ديگر مجراست.
1- ضرورت فرهنگ حاكم در حق انتخاب و گزينش فرهنگها براي به حداكثر رساندن بهره وري مادي
كلمه فرهنگي را كه ما در اينجا به كار مي‌بريم آيا با كلمه چند فرهنگي بودن جهان كه الان مثلاً مطرح است، به يك معنا مي‌باشد؟ خير، وقتي مي‌گويند شما كه بدنبال جهان چند فرهنگي هستيم تا انسانها در محدوديت الزام نباشند و حق انتخاب و گزينش بين فرهنگها را داشته باشند، به اين معناست كه مي‌گويند ما به دنبال فرهنگ شاملي هستيم كه آن به حداكثر رساندن نفع مادي است اما مجراي آن، حق انتخاب فرهنگ است و اينكه، چه فرهنگي را انتخاب كند. پس يك فرهنگ حاكم پيدا كرد.
س: يعني ابزار تحقق فرهنگِ شامل مي‌شود.
ج: احسنت! اعلام مي‌كنند كه مردم دنيا بياييد با هم ديگر چند فرهنگي باشيم تا يك فرهنگ خودش را تحميل نكند از باب مثال: پنج قاره در دنيا وجود دارد. براي آنها ديگر پنج فرهنگ فرض شود، وقتي از آن فرهنگهاي قاره‌ها حاكم باشد، ديگرِ قاره ها مجبورند در معيشت و حيات‌شان، همرنگ آن يك قاره شوند. اما اگر كه يك فرهنگ، فرهنگ حاكم و غالب نباشد شما به مردم دنيا حق انتخاب مي‌دهيد و مي‌گوييد هر كسي حرف خودش را مطرح كند و از مردم هركس مي‌تواند هر فرهنگي را انتخاب كند. درست شد! بنده مي‌گويم: اينكه يك چنين جهاني را به حداكثر برسانيم، حتي حق انتخاب را روي فرهنگ ببريم، سئوال مي‌شود خود اين براي چيست؟ مي‌گوئيد براي بهتر زندگي كردن و با هم زندگي كردن، مي‌گويم پس يك فرهنگ شامل داريد كه مجرايش ايجاد بستر انتخاب فرهنگ است.
5/1- نفي اومانسيم (انسانگرائي) و فرهنگ مادي از طرف فرهنگ الهي و خدا محوري
با كمي دقت بيشتر معلوم مي‌شود اين حرف را اديان نمي‌توانند قبول كنند. چرا اديان نمي‌توانند قبول كنند؟ اديان مي‌گويند: عالم خدا دارد و فقط يك حق وجود دارد. حق و باطل و اساس شرافت، خداست «انّ اكرمكم عندالله اتقيكم». نمي‌توانند بگويند براي ما انكار و اقرار نسبت به خدا مساوي است. مي‌توانند بگويند ما كافر را نمي‌كشيم، تحت ذمه باشد، ولي نمي‌توانند بگويند حق ولايتش با ما برابر باشد، اينكه كسي مي‌گويد خدا هست، حاكم باشد و كسي كه مي‌گويد خدا نيست، حاكم باشد، نمي‌تواند براي ما مساوي باشد. اومانسيسم (انسانگرا) نمي‌توانيم باشيم. «و كذلك جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الجن والانس»، لقب يك عده از انسانها يعني شيطان لقب آنها «اولئك كالانعام بل هم اضل» گفته مي‌شود يا گفته مي‌شود: «وسنستدرجهم من حيث لايعلمون» يا مي‌گويند اينها كرو كور هستند «وفي آذانهم وقر» در گوش آنها سنگ است و صدا به گوش آنها نمي‌رسد. چشم دارند، ولي نمي‌توانند با چشم خودشان ببينند، گوش دارند، ولي نمي‌توانند بوسيله آن بشنوند.
1/5/1 ـ فرهنگ الهي نافي سبيل، حق ولايت و براي كفار و منافقيني در اركان امنيت
حتي به آنها اجازه امنيت نمي‌دهد، اجازه سبيل نمي‌دهد «لن يجعل الله للكافرين علي المسلمين سبيلا» حق ولايت، يعني رئيس شدن و والي شدن ندارند.
س: يعني امنيت اجتماعي؟
ج: يعني اجازه نمي‌دهد كه كفار در اركان امنيت حضور پيدا كنند. نجس مي‌داند آنها را نه شريف كلب واخوان، كافر و مشرك نجس است، كلب در دستگاه الهي چه كار است؟ سگ حيواني است كه نبايد چيز تر با آن سگ تماس پيدا كند.
پس امنيت فرهنگ دارد، فرهنگ انبياء با فرهنگ سازش بر سر دنيا دو فرهنگ تاست. انبياء برسر سازش دنيا نمي‌گويند: هركسي بدنبال هر شرافتي است، عيبي ندارد همه مساوي باشند. حق انتخاب را در خود موضوع فرهنگ مي‌پذيريم، براي اينكه بهتر زندگي كنيم.
س: كه فرهنگ مادي است.
6/1- فرهنگ امنيت مادي بمعناي امنيت توسعه بهره وري از دنيا و فرهنگ امنيت الهي بمعناي تكامل و ارتقاء و قرب الهي
ج: احسنت! پس دو فرهنگ و دو امنيت شد، 1 ـ فرهنگ مادي، فرهنگ مادي مي‌گويد نتيجه فرهنگ و انتخاب و حق اختيار و احساس هويت، بهره وري از دنياست، امنيت بايد براي اين باشد امنيت توسعه بهره وري آدمها. يك فرهنگ مي‌گويد بايد ارتقاء الي الله باشد و امنيت براي تكامل و ارتقاء الهي باشد.
1/6/1- تكامل و عدالت الهي اصل در امنيت الهي و توسعه و عدالت مادي اصل در امنيت مادي.
امنيت در فرهنگ تكامل ملزم به تعريف كمال است. اگر تعريف كمال به عالم دنيا محدود باشد، تكامل مادي مي‌شود و فرهنگ مادي بر امنيت حاكم است و اگر محدود به دنيا نيست و در جهانبيني خودش مي‌گويد غير دنيا نيز هست، امنيت چه چيزي مي‌شود، امنيت الهي، تكامل الهي مي‌شود. پس كمال، اساس در تعريف فرهنگ امنيت است.
پس وقتي گفته شد تكامل، كمال و توسعه اساس تعريف امنيت است، ديگر عدالت كه درجه داخلي آن مي‌باشد، اصلاً به تكامل شناخته مي‌شود، توازن و عدل كجاست؟ مي‌گويم در چه دستگاه تكاملي؟، تا ظلم تفسير شود. وقتي كه ظلم تفسير شد امنيت و ناامنيت تعريف مي‌شود.
7/1- حاكميت فرهنگ جامعه بر تعريف از تكامل – عدالت، است.
پس نقطه آغازين، تعريف امنيت به تعريف تكامل است. اگر كمال الهي شد، عدالت هم الهي مي‌شود و ظلم هم به صورت الهي معنا مي‌شود. اگر تكامل مادي شد، طبيعتاً امنيت هم مادي تعريف مي‌شود، عدالت هم كه در درون تكامل قابل تعريف است، مادي تعريف مي‌شود. ظلم هم كه ضد امنيت است، بر مبناي مادي تعريف مي‌شود. اگر تعريف ظلم تمام شد يعني به عبارت ديگر، صيانت يا تكامل، سرپرستي تكامل، عدالت درون آن است، بهره وري درون عدالت است. حالا وقتي گفتيم رابطه انسانها با هم متكيف به كيف است و رابطه اش با جهان متكيف به كيف است، چه رابطه اي بايد امنيت داشته باشد؟ سئوال اين است كه چگونه ارتباطي در كدام دستگاهي از عدالت است به عبارت ديگر چگونه بهره وري در كدام دستگاه عدالت و كدام عدالت و در كدام تكامل؟ فرهنگ هر جامعه بر تعريف «خود تكامل» حاكم است. در اينجا سؤال چيست؟
2- فلسفه امنيت بمعناي علت پيدايش، اجراي امنيت در سه سطح امنيت موضوعاً، موضوعات امنيت و آثار امنيت.
س: فرهنگ جهت‌گيري بود؟
ج: بله
فلسفه امنيت چيست؟ كلمه فلسفه يعني «علت»، فلسفه علت شئي را بيان مي‌كند. معناي علت اين است كه گاهي به صورت مطلق بيان مي‌شود كه علت هستي مي‌شود و گاهي علت كيفيت بيان مي‌شود. ما در اينجا وقتي فلسفه را به امنيت اضافه مي‌كنيم، «علت امنيت» مي‌شود، يعني علت يك كيفيت ارتباط خاص. اين علت امنيت بايد كاملاً روشن شود. حال علت پيدايش امنيت چيست؟ ما مي‌گوييم علت اجراي امنيت چيست؟ علت دستيافتن به امنيت چيست؟ علتي بايد اول خود امنيت را تعريف كند و بعد خصوصياتش را يعني بگوييد امنيت موضوعاً چيست و موضوعاتش در چه دامنه هايي است وبعد هم حاصل امنيت (آثارش) چيست. پس علت امنيت موضوع بحث است.
1/2- دوئيت علت امنيت در دو فرهنگ الهي و مادي و فلسفه امنيت بمعناي تحليل فرهنگ امنيت و علت كيفيت ارتباط خاص.
علت امنيت در دو فرهنگ طبيعتاً دوگونه است. در فرهنگي كه انگيزش، علت جهتگيري، علت موضعگيري و علت مجاهده علت اينها را انسان تعريف مي‌كند به عنوان اين كه محيط (آثار مادي) روي انسان اثر مي‌گذارد و انسان عكس العمل نشان مي‌دهد. به تعبير ديگر انسان شناسي آن، انسان را به صورت يك ماشين مادي تعريف مي‌كند كه سوختي دارد و در سوخت آن نيازي درست مي‌شود و ارضايي مي‌شود و حركتي واقع مي‌شود. گويا اختلاف سطحي بين نياز و ارضاء وجود پيدا مي‌كند. توسعه نياز چگونه پيدا مي‌شود؟ توسعه ارضاء چگونه واقع مي‌شود؟ انگيزش، احساس نياز و ارضاء اينها چگونه توسعه پيدا مي‌كند؟ علت بوجود آمدن آن چه چيزي است؟ تا بعد بتوان علت كيفيت آنرا كرد؟ يعني فلسفه امنيت به تحليل فرهنگ امنيت مي‌پردازد، در تحليل به عبارت ديگر ساختار ظرفيت قبلي و تبيين ظرفيت قبلي مي‌شود كه هر جامعه بايد داشته باشد، جامعه مادي بايد انسان را مادي تعريف كند، محيط را مادي تعريف كند، رابطه بين انسان و محيط را تعريف كند بعد كمال را تعريف كند، بعد بگويد كمال چگونه واقع مي‌شود؟ چه جوري تكامل چگونه واقع مي‌شود؟ نه تحليل نظري فرضي و تحليل صرف نظري، بلكه چگونه كمال را ايجاد كنيم؟ به عنوان مثال: يك چيزي به نظر ما بسيار بد، تلخ و تند و صددرصد حيواني است كه مثلاً مرد و زن در تفريح گاهها و استخر كه مي‌روند هر كدام فقط شورتي به تن دارند وارد دانسينگ مي‌شود، لباسهايي دارند و بعد مرحله عريان شدن مي‌رسد رقصهايي استرپتيز دارند دكمه باز يعني بي‌لباس دارند، ما مي‌گوييم اينها مثل خر درهم مي‌آميزند راست هم هست در فرهنگ امنيت ما اينها مثل خر در هم مي‌آميزند. ولي چرا در فرهنگ خود آنها كريه نيست؟ چرا در فرهنگ كفار پوشش داشتن كريه است؟ مقنن شدن ارتباط، كريه است. حد زدن، ابتهاجات مادي در نظر آنها كريه است آنها هم وقتي به سرزمين ايران مي‌آيند و وارد يك حسينيه مي‌شوند مي‌گويند سخنراني درباره يك تاريخي مربوط به حدود هزار و سيصد سال قبل صحبت مي‌كردند و مردم خودشان را مي‌زدند. اينها در نظر آنها به همان اندازه كه ما به آنها مي‌گوئيم عاقل نيستند، آنها هم به ما مي‌گويند شما عاقل نيستند. مي‌گويند يك تراژدي يك قضيه غمناكي بوده بر فرض اينكه صحت آنرا اثبات كنيد، اولاً چرا اين قدر تكرار مي‌كنيد؟ مثلاً يك قضيه غير انساني در يك زماني واقع شده است. اين ديگر به سر و سينه زدن و خودكشي و چه بسا غش كردن هم و بعد بر پشت بگيرند و بيرون مجلس به سر و صورتشان آب بزنند و در حس رواني قرار گرفته باشد چيست؟ يك فرانسوي يا ايتاليايي وقتي مواجه به يك مراسم سينه زني مي‌شوند اين حركت مردم در دستگاه فرهنگي آنها قابل تعريف نيست. حتي كسي كه هرگز نماز و روزه اش قضا نمي‌شود و نه موي سرش پيداست مثل يك برنامه كلاسيك عمل مي‌كند، ولي به حالت وقتي مي‌رسد، در برابر حالت، درمانده مي‌شود كه چرا اينها اينگونه عمل مي‌كنند؟ چرا گريه مي‌كنند؟ مثلاً گريه را در موقع كتك خوردن مي‌دانند.
2/2- ضرورت تحليل «انگيزه، تفكر، عمل» تا «محيط پرورشي، زيباشناسي، تمدن» بوسيله فلسفه امنيت
چرا گريه كردن در يك فرهنگ ديگر نمي‌تواند درك شود. چرا؟ آن فلسفه انسان شناسي آن فلسفه‌ايي كه مفهوم انگيزش (نياز و ارضاء) را تعريف مي‌كند اگر آن در محيط مادي تعريف كرد، خوب دقت كنيد اين نكته ظريفي است عرض مي‌كنم، تعريف هرگز بمعناي بيان نوشتاري و گفتاري نيست و محدود نمي‌شود، بلكه كليه رفتارها تعريف را ايجاد مي‌كند. پس تعريف پرورشي داريم كه بايد ايجاد شود، كليه خصوصيات محيطي، يك نياز و ارضايي را ايجاد مي‌كند. يك زيبايي شناسي، يك پسند را ايجاد مي‌كند، يك كمبود و عدم كمبود را ايجاد مي‌كند. يك اختلاف پتانسيل را ايجاد مي‌كند. يك ظرفيت قدرت را ايجاد مي‌كند. فلسفه يعني پيدايش يك اختلاف سطح، اساس پيدايش امنيت است، نياز و ارضاء چگونه توسعه مي‌يابد؟ نياز و ارضاء، را كه نمي‌توان روي كاغذ نوشت، نياز و ارضاء فلسفه محيط پرورشي است، اين فلسفه محيط پرورشي، پيدايش اصل و جوهره اين كه امن و ضد امن چيست را تحويل مي‌دهد يك سطح پائين تر مي‌گويد: حالا اين فلسفه را بياور و بگو در چه موضوعاتي؟ بعد در سطح پائين تر بگو با چه آثاري يعني چه تمدني؟ فلسفه تمدن، فلسفه امنيت مي‌شود. عنايت بفرماييد حالا زير ساخت چيست؟ پس وقتي كه فلسفه، فلسفه مضاف شد، بايد انگيزه تا تفكر و عمل و كليه شرايط محيطي را شامل شود كه يك تمدن را تحويل مي‌دهد و اين بستر پرورشي مي‌شود، اين يك فلسفه اي براي پيدايش خودش دارد كه، فلسفه جريان مي‌دهد لذا فلسفه امنيت مي‌شود امّا زير ساخت امنيت چيست؟ اگر آن دو مرحله قبل تمام شده باشد، براي تبديل كردن نسبتهاي كيفي و كمي و هدايت و كنترل شما به يك زيرساخت مدل نياز داريد. زير ساخت اصلاً يعني چه؟ زيرساخت يعني ما موجودي را داريم كه مي‌خواهيم مدل متناظر آنرا بسازيم تا آن مدل ابزار هدايت، آن موضوع خارجي شود. براي درست كردن آن مدل نياز به اصولي است كه كميتها و كيفيتها و چگونگي نظام دادن آنرا تعريف مي‌كند همچنين چيزهايي را كه مي‌خواهيم مدل بسازيم به آنها نياز داريم، آنجا و بدست ما بيايد اينها زيرساخت مدل امنيت مي‌شود.
س: يعني به همه موضوعات تطبيق مي‌كند؟
ج: بله. به همه موضوعات هم تطبيق مي‌كند. تا حال اساسي ترين مباحث امنيت در سطح فرهنگ، فلسفه و زيرساخت بيان شد حالا اگر سئوالي هست طرح شود.
4- پرسش و پاسخ به سئوالات
س: جمعبندي به اين صورت است كه فلسفه نظري نشد بلكه فلسفه تحقق شد. و بايد چرائي، چيستي و چگونگي را شامل شود. موضوعش هم اختلاف پتانسيل بين نياز و ارضاء است.
ج: اساساً معناي امنيت هم در داخل همين عبارت است، مثلاً شما احساس مي‌كنيد كه مي‌خواهيد كربلا يا مكه برويد يا كاري بكند و يك تعلقي داردي. اين تعلق چگونه تكامل پيدا مي‌كند و چگونه تحققاً جريان پيدا مي‌كند.
س: سئوالي مطرح در بحث موضوع اختيار است، كه وقتي امن و مستقر مي‌شود، اراده فرد چه زماني مستقر مي‌شود و قرار پيدا مي‌كند؟ آنگاه تمام مفاهيم، چه امنيت چه اقتصاد و چه فرهنگ در اينجا به وحدت مي‌رسد؟
ج: سئوالي كه مناسب است طرح شود اين است: فرق امنيت با چيزهاي ديگر چيست؟ اگر مي‌خواستيم مثلاً بگوئيم فرهنگ فرهنگ يا چيز ديگر.
س: مثلاً علوم سياسي را مي‌خواستيم بحث كنيم.
ج: علوم سياسي را كنار بگذاريد، يك علم ديگر.
س: رياضي مثلاً
ج: يا فرهنگ رياضي، فلسفه رياضي، زيرساخت رياضي، به نفسه همين بحث است يا اينكه رياضي از نسبت و تناسب صحبت مي‌كند.
س: كه اينجا شد بهره.
ج: اينجا شد ولكن اثر امنيت روي نسبت و تناسب است، موضوع اصلي خود امنيت شد. موضوعات ديگر موضوعات اين كه ما حتماً در آن بستر بايد قرار بدهيم و اين نكته بسيار مهمي است كه دارم عرض مي‌كنم و توضيح خوبي است. اگر بخواهيم طبقه بندي موضوعات اصلي را انجام بدهيم (يك چيزهايي در اينجا در طبقه بندي موضوعات اصلي وجود دارد، آن موضوعات اصلي بر فرض 27 تا است. از هركدام كه بخواهيم صحبت كنيم، بايد حتماً ربطش را با ديگران بيان كنيم. از موضع آن خانه اي كه فعلاً بحث مي‌كنيم، آن خانه براي ما اصلي مي‌شود و بقيه شارح مي‌شوند. مثلاً از خانه «64» به خانه «32» مي‌آئيم، الآن «64» براي ما فرعي مي‌شود و اصلي «32» مي‌باشد. اثر «32» را بر «64» من مي‌بينيم نه خود «64» را. «32» اصلي است و اثر «32» بر «64» حتماً فرعي است. پس اگر خانه شماره (1) كه ضعيف ترين است، اصلي قرار بگيرد، اثرش بر 64 فرعي باشد. با اين بيان مطلب ما بايد در پايان سه موضوع اصلي پيدا كنيم:
1- موضوع سياسي، 2- موضوع فرهنگي، 3- اقتصادي. مثلاً مي‌گوييم امنيت چه موضوعي است.
س: سياسي
ج: خيلي خوب اگر گفتيم فرهنگ در معناي دوم كه صحبت مي‌كنيم در معناي موضوعي، نه فرهنگ امنيت، چيست؟ مي‌گوئيد: كيفيت، تناسب و نسبت است. بعد بايد يك موضوع هم بيان شود كه محور اصلي اش كيفيت و تناسب باشد و يك موضوع اصلي هم پيدا كنيد موضوع اصلي در آن كارآمدي باشد روشن شد.
س: در بحث فرهنگ امنيت فرموديد، تكامل مفسر هنجاري و ناهنجاري مي‌شود و ظلم و عدل اينكه مي‌آيد مفسر امنيت مي‌شود.
ج: مفسر تشريحي.
س: تشريحي مي‌شود.
ج: نه تحققي
س: تحققي آن در فلسفه مي‌آيد. علت تحقق در رابطه با امنيت بحث نياز و ارضاست. وقتي يك نيازي پيدا مي‌شود كشش پيدا مي‌شود مي‌خواهد جاري شود، موانعي هست كه اگر تكاملي جاري شود، آرامش پيدا مي‌كند و اگر غير تكاملي جاري شود، اضطراب را بالا مي‌برد، پس شاخصه اصلي امنيت در بحث فلسفه نياز و ارضاست. هرچند بقيه مباحث مفسر اين است. اما در بحث زيرساخت امنيت شاخصه اي بيان نشد.
ج: بعد در سير تفصيلي تر مطلب را دنبال مي‌كنيم. مي‌گوييم مگر نگفتيم اينكه اختلاف پتانسيل در فرهنگ الهي، الهي است و در فرهنگ مادي، مادي است يعني چه؟! يعني در انسان شناسي كه انسان داراي اختيار است مي‌تواند يكي از دو جهت را انتخاب كند. اختلاف پتانسيل، تحقق هست، ولي اصل نيست، تكاملِ چه؟ بايد گفت تكامل آنچيزي كه جهت اختيار ماست. اگر اينگونه شد، آنگاه تكامل اختيار بحث مي‌شود.
س: يعني تكامل حضور توسعه تصميم.
ج: توسعه حضور مي‌شود، توسعه حضور در نظام ولايت الهي و توسعه حضور در نظام ولايت الحادي. التبه علت تحقق توسعه حضور را بنابر مبنا يكي مادي تفسير مي‌كند و تحققش را درست مي‌كند و يكي الهي. در مادي، حق انتخاب دارد، اما اختيار را تفسير نمي‌كند، مي‌گويد شما مي‌توانيد بهينه گزيني داشته باشيد. اما در فلسفه الهي مي‌گوئيد اصل جهت را ايجاد مي‌كند، توسعه مي‌دهد خلافت دارد، بهينه گزيني فرع آن است. روشن شد مطلب.
س: اين مطلب، اولين شاخصه حضور در زيرساخت مدل است؟
ج: بله، اگر جهانبيني الهي باشد، توسعه امنيت طبيعتاً به ابزار معنا نمي‌شود. اگر مي‌گوييد شدت ايمان چقدر است تا بگويم توسعه امنيت چقدر است. البته ابزار و مناسك هم لازم است.
س: ولي اصل نيست.
ج: احسنت! متغير اصلي ايمان مي‌شود.
س: يعني در آنجا تكنولوژي امنيت مي‌آورد.
ج: در آنجايي كه رابطه شما و جهان، مادي است بايد تكنولوژي امنيت بياورد. به عبارت ديگر محصول اينكه شما را بيشتر تحريك كند، نحوه ارتباط شما با ماده است و اين رابطه بايد تقويت شود. تكامل هم همين معنا را پيدا مي‌كند و تكامل تكنولوژي مي‌شود. ولي شما مي‌گوئيد تكامل آن رابطه‌اي است كه با خدا به خلافت و اطاعت و تولي و نيابت از ولّي است كه خدا قرار داده است و تصرفات ما نسبت به دنيا، منزلت تكنولوژي است كه منزلت تبعي مي‌شود. فرعي، ارتباط شما در نرم افزار و علوم انساني يعني در جامعه و در اختيارات ديگران مي‌شود و اصلي آن ارتباط شما با اولياي نعم است، معناي امنيت، تكامل، فلسفه تحقق و معناي ايجاد مدنيت در اينجا با آنجا طبيعتاً فرق دارد. اين حكومت بر تمدن دارد، اما مادي محكوم تكامل تمدن است.
س: با اين بيان در مدل، اولين شاخصه – چون در ساخت، مدل پيش فرضها را مي‌سازيم و بعد نسبتها را بدست مي‌آوريم – و شاخصه اصلي بايد تولي به كلمات وحي حضور پيدا كند.
ج: اصول، شما مي‌گوييد اولين جمله در فلسفه است تكامل و حجيت است به عبارت ديگر ارتباط ما با وحي چيست؟ بدنبال آن موضوع شناسي و تكامل كارآمدي چگونه است؟ تا اينكه اصول غير قابل انكار، دستگاه شما چيست.
اگر براي جنگ اصول اعتقادات درست كرديد، خيال مي‌كنيم اصول اعتقادات فقط منحصر به اصول دين پنجگانه است، ولي اينگونه نيست. تخصص براي جنگ، اصول اعتقادات مي‌سازد. وقتي اصول اعتقادات درست كرد، هركس تيزهوش تر و قوي تر بفهمد و در نظام پرورشي، بهتر پرورش پيدا كند، انگشتر دست، مهره سازمان براي گردش رفتار جهاني به نفع آنها مي‌شود. اينكه دوره دافوس شما، دوره دانشگاه جنگ شما چه چيزهايش بايد عوض شود اين از اولين سئوالات تطبيقي شما است. امنيت را مي‌خواهيم بنويسيم، تعاريف و مقايسه داريم بعد اينكه اين ستون را مي‌نويسيم: امنيت ارتباط با عالم ماده، طرف ديگر مي‌نويسيم: امنيت ارتباط با خدا و اولياي نعم و حاكميت بر رابطه با محيط. 1 ـ اصول اعتقادات اين دو دسته چه تفاوتي دارند؟ 2 ـ مناسك پرورشي آنها چه تفاوتي دارند. اگر شما آن اصول اعتقادات و آن مناسك را در دانشگاه امام حسين (ع) آورديد، محصول آن با يك درجه ضعيفتر شبيه دانشگاه جنگ لندن بدست مي‌آيد يعني روز كار، دچار سرگشتگي و ترديد ذهني مي‌شويد هرچند در معادلات بازي كفار، قاعده بازي را مي‌بيند. مهمترين مطلب اين است كه چه كسي مي‌خواهد قواعد بازي را تعريف كند؟ پرورش در اين ميدان فوتبال را چه كسي مي‌خواهد بدهد؟ در نهايت چه دسته از اندامها، چگونه رشد مي‌كنند؟ اگر بگوئيم قاعده بازيها عام است فرقي ندارد. مثل فوتبال است بچه‌هاي ما هم مثل آقاي خراساني كه رفت زد توپ را در خارج اسمش يادم رفته
س: خداداد عزيزي
ج: سرلشكر شما مانند خداداد عزيزي در ميدان وارد مي‌شود و برنده جنگ مي‌شود و غرض ما از جنگ و صلح جز برنده شدن نيست. وظيفه جنگ در امنيت اين است كه شما حرفهايي كه مي‌زنيد ماحصل آن چيست؟ حاصلش اينكه بگويد قواعد بازي آنها با قواعد بازي ما فرق دارد و قواعد پرورشي ما با قواعد پرورشي آنها تفاوت دارد ولي در فوتبال نمونه عيني را مي‌بينيم كه فرقي ندارد. در بازي خداداد عزيزي بر آنها پيروز مي‌شود، مي‌گويم بنده خدا در بازي فوتبال نرم افزارها و سخت افزارها حضور ندارند، يك فوتباليست ما مثل خداداد عزيزي نذر مي‌كند و وارد بازي آنها مي‌شود، درست است كه قواعد بازي هست ولي اينكه بگوييم ظرفيت ابزاري موشكي چقدر است؟ يعني بياييم محاسبه عده و عُده را كنيم. محاسبه انگيزش و پول را كنيم، محاسبه درجه و فرمانبري را كنيم. شما هم بايد درجه داشته باشيد ولي نسخ درجه شما سنج در چه جوري است؟ با همان اخلان و با همان مناسك يا با يك اخلاق و مناسك ديگري درجه مي‌دهيد؟
س: اين مطلب را از افرادي كه به بركت جنگ مناسب به آنها داده شده، زود متوجه مي‌شود ولي يك نسل كه بگذرد همين است كه مي‌فرمايد يعني اينكه فرموديد: تيز هوشي و يادگرفتن معادلات، اين در دستگاه سپاه نهادينه شود، همين اتفاق خواهد افتاد و در يك سردرگمي....
ج: خوب اين را بايد درست روشن كنيد، ببينيد فرق بين بازي، كه ما خوب عنايت مي‌كنيد يا معنا ندارد به راحتي بگوئيم در رسيدن به ربا مقدم مي‌شويم بر ديگران.
س: اين را به راحتي در دستگاه سياسي مي‌پذيرد. تولي نسبت به آقا را.
ج: بله، فرق بين بازي فوتبال و معادلات بازي نظامي اين است كه در بازي نظامي مي‌خواهيد براي شهادت و به طرف بهشت برويد، يك فوتباليست مثل خداداد عزيزي حداكثر مي‌گويد: من دل خانواده شهدا و مسلمانها را خوشحال مي‌كنم، اگر صحبت از ريسك خطر براي مرگ نيست. كه تحركاتي در يك تناظر بسيار ساده است.
س: نامه اي كه 24 سردار در 7 تيز به آقا نوشتند خواستند خودشان را يكبار ديگر در برابر آقا شهيد كنند، يعني اين زمينه در اين بعد موضوع الان هست.
ج: اين مسئله مسئله كمي نيست و مسئله كاملاً قابل دقت است كه آيا دوره دافوس در انتهاي خطش شهادت طلبي را تحويل مي‌دهد و ابزار را تابع (متغير تبعي) مي‌كند و رابطه انسان با خدا را متغير اصلي مي‌كند و رابطه خودش را با ولي امر و ولي فقيه و رهبرش رابطه فرعي مي‌كند و رابطه اش، با ابزار را رابطه تبعي مي‌كند يا خير. حرف اصلي را شهادت نمي‌زند بلكه حر اصلي را ابزار مي‌زند، حرف فرعي، رابطه اش با فرماندهي و ولايت فقيه است. و حرف تبعي راهم دين مي‌زند. احياناً انسان به جنگ رفت و كشته هم شد، شهيد است نه! اينكه از خانه براي شهادت حركت كند، اگر اتفاق افتاد شهيد است، مثل همه جنگهاي دنيا، جنگ بدون ريسك خطر نمي‌شود كشته هم دارد، اگر لقب شهادت شما را ندهند، حتماص در مرام خودشان يك احترامي دارند. آيا شهادت مقصدي مي‌شود كه بايد به طرف او براي دست يافتن رفت يا شهادت مي‌آيد در درجه تلفات جبري و قهري كه الزامي درگيري است. يك فوتباليست مثل خداداد عزيزي مي‌خورد زمين براثر بازي و تحركات ميدان بازي ممكن است دست و پايش بشكند رسم هست مي‌آيد مي‌بندد و به بيمارستان مي‌برد اينگونه نيست كه بگوئيم تحرك درصد تلفات به اين معنا ندارد نه اينكه از اول براي شهادت مي‌رود، فاصله اش با آن خيلي زياد است.
«و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»


چكيده

متن ندارد

@Copyright: Farhanghestan Olome Eslami